در محله هزارآباد از هر ۱۰ نفر ۸ نفر از وجود چنین بازاری راضیاند و آن را یک مسیر میانبر برای تهیه مایحتاج روزانه خود میدانند. طبق روایت همین آدمها، تأکید میکنم که من این موضوع را با گوش خودم شنیدم و با چشم خودم دیدم، صاحبان وانتبارها تعصبی مثالزدنی روی ماشینهای خود دارند. این تعصب سفت و سخت و انعطافناپذیر من را یاد هواداران تیمهای فوتبال میاندازد، طوری که آدم فکر میکند بعضی از آنها هویت اجتماعیشان را پشت وانتبارها تلمبار کردهاند. این حرف خیلی هم بیراه نیست، چراکه عملاً میشود به چشم دید جریان قوی این هویت اکتسابی اهالی این محله و رانندگان وانتبارها را به یک طبقه متمایز با دیگران تبدیل کرده است. آنها میدانند از زندگی و کار خود چه میخواهند و دیگران هم تلویحا متوجه شدهاند که باید چه انتظاری از این دستفروشان متفاوت دهه نودی داشته باشند. البته ناگفته نگذاریم که بعضی از مردم خیابانهای اطراف از وجود چنین جریانی شاکی هستند و سر و صدای آنها را نافی انتظارات خود از یک محله آرام تلقی میکنند. خب، شاید به آنها هم باید حق داد.
اما نکته جالب توجه اینجاست که برخی دیگر از محلهها اسمهایی دارند که خود به خود از سوی مردم به آنها اعطا شده است. مثل درختانی که یک هم محلی برای رضای خدا داخل کوچه میکارد و بعدها به مرور زمان آن کوچه مثلاً به نام کوچه درختی خوانده و مشهور میشود. حکایت محله هزارآباد هم تقریباً مشابه همین چیزی است که در سطرهای بالا ذکر شد. به این معنی که دقیقاً معلوم نیست نام هزارآباد را چه کسی برای این محله انتخاب کرده است، منتها از هر کسی در محله سؤال کنید میگوید خود به خود هزارآباد به نام فعلی شهرت پیدا کرد. اگرچه همین آدمها غالباً میدانند چرا این محله چنین اسمی دارد و چرا مثلاً به اسم پانصدآباد شهرت پیدا نکرده است. در ادامه این نوشته دلایل این نامگذاری خودجوش توضیح داده میشود.
روایت تازهای از ساکنان هزارآباد
هزارآباد تهران
بیشتر بخوانید:
شاید باور نکردنی باشد، اما کلید این معما در اینجاست: اغلب اهالی این محله، بهویژه آنهایی که یک دستگاه وانتبار مزداهزار جلو منزلشان پارک شده است، از این وسیله نقلیه بهعنوان محل کار سیار سود میبرند. وانتبار برای اهالی این محله کاربری خاصی دارد که همه ما کم و بیش با آن آشناییم. به اینترتیب که صاحب اتومبیل پشت ماشینش را پر میکند از میوه و سبزیجات و دوره میافتد توی محلههای اطراف. همه ما، شک ندارم همه ما، این تصویر را بارها دیدهایم: وانتبارهایی که عملاً کار دستفروشی انجام میدهند؛ یعنی میروند از چند تا خیابان پایینتر صیفی و میوه به شکل عمده میخرند، میگذارند بالای وانتشان و با یک بلند گوی عهد بوق منسوخشده دیگران را از بازار سیاری که ایجاد کردهاند مطلع میکنند. میبینید که موضوع پیچیدهای نیست، وانتیها همان نسل اول دستفروشانی هستند که در دهههای ۶۰ و ۷۰ توی خیابانها میچرخیدند و وقتی هنوز بازار میوه و ترهباری به شکل منسجم و سازمان یافته وجود نداشت وظیفه تأمین مایحتاج روزانه خانوادهها را به عهده داشتند.
جریان زیرپوستی برای یک هویت صنفی تازه
۲۱۷ ۴۶